جدول جو
جدول جو

معنی کپی کار - جستجوی لغت در جدول جو

کپی کار
کارگردان کپی کار به کارگردانی اطلاق می شود که در آثارش، به نحوی از آثار قبلی یا معروف الهام گرفته و این الهام به صورت غیرمستقیم یا مستقیم در اثر خود نمایان شده است. این اصطلاح به طور منفی به کارگردانانی اشاره می کند که به جای ایجاد چیزی جدید و خلاقانه، از ایده ها، داستان ها، یا استایل های دیگران استفاده کرده اند و این استفاده به طور چشمگیری از آثار اصلی و معروف معین می شود.
این اصطلاح معمولاً به صورت منفی و تحت الفظی به کار می رود و بیانگر عدم نوآوری و خلاقیت بالای کارگردان است. اگرچه ممکن است برخی از کارگردانان در ترکیب و استفاده از مواردی از آثار قبلی به عنوان تأثیر، نهایتاً یک آثار جدید و متفاوت را ایجاد کنند، اما زمانی که این تأثیر به شدت و مشهود باشد، آنها ممکن است به عنوان کارگزار کپی کار تحت الفظی شناخته شوند.
در اصطلاح معاصر، این مفهوم بیشتر در بررسی های نقدی و تحلیل های فیلم و سینما به کار می رود و می تواند احتمالاً تأثیری منفی بر شهرت و اعتبار یک کارگردان داشته باشد، زیرا به جای نوآوری، برخوردهای تکراری و کپی کار از ایده ها و استایل های دیگران نشان می دهد.
تصویری از کپی کار
تصویر کپی کار
فرهنگ اصطلاحات سینمایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کم کار
تصویر کم کار
آنکه کم کار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشت کار
تصویر کشت کار
کشتزار، مزرعه، کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدکار
تصویر سپیدکار
سفیدکار، کنایه از بی شرم، شوخ چشم
کنایه از ریاکار، برای مثال یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک / نه دوستی نه دشمن اینت سپیدکاری (منوچهری - ۱۱۱ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشی کار
تصویر کاشی کار
کسی که آجر کاشی را در ساختمان ها کار می گذارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چای کار
تصویر چای کار
کسی که کارش کشت و زرع چای است، چای کارنده، کشت کنندۀ چای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
کسی که در خدمت شخص بزرگ و محترمی کارهای او را اداره کند، ناظر و مباشر مخصوص، پیشیار، در کشاورزی چاهی که از آنجا شروع به لای روبی می کنند، چاه های آخر قنات، رئیس دارایی استان، کسی که زیردست شاطر کار می کند و نان را از تنور درمی آورد
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
استادکار. دانای کار:
کدو خوش بنزدیک نرگس بکار
سفارش چه حاجت تویی پیر کار.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
قرّاد. (دهار). دارندۀ میمون. مربی میمون. بوزینه دار. آنکه بوزینه دارد و تربیت و نگهداری کند
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ)
کهنه کار. باتجربه. که در کاری تجربه و سابقۀ ممتد دارد:
کهن کاران سخن پاکیزه گفتند
سخن بگذار، مروارید سفتند.
نظامی.
رجوع به کهنه کار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو)
نگاه دارندۀ کبی. قرّاد. (یادداشت مؤلف). کپی دار
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
آنکه کار او سپید کردن جامه باشد. گازر. جامه شوی، کنایه از مردم نیکوکار و صالح و نیکومدار و جوانمرد. (برهان) (شرفنامه) (غیاث). ضد سیاه کار. (انجمن آرا) :
سپیدکار و سیه کار دست و زلف تواند
تو بی گناهی از این دو دو ای ستیزۀ ماه.
سوزنی.
، کنایه از منافق و دوروی. (آنندراج). ریاکار و بدباطن و منافق. (مجموعۀ مترادفات ص 188). بیشرم. بیحیا. شوخ:
صد راز جور چرخ کبود سپیدکار
دل را چو حاسد تو سیه شد چو قار چشم.
ازهری مروزی.
چون کس بروزه در تو نیارد نگاه کرد
از روزه چون حذر نکنی ای سپیدکار؟
فرخی.
سپیدکار سیه دل سپهر سبزنمای
کبودسینه و سرخ اشک و زردرویم کرد.
خاقانی.
در دهر سیه سپیدم افکند
بخت سیه سپیدکارم.
خاقانی.
جهان سپیدکار گلیم سیاه در سر کشید و زمانۀ جافی رداء فیلی و چادر کحلی بر دوش افکند. (از تاج المآثر).
به که ما را بقصه یار شوی
وین سیه را سپیدکار شوی.
نظامی (هفت پیکر ص 148).
روز روشن سپیدکار بود
شب تاریک پرده دار بود.
نظامی.
خصم سپیدکار سیه دیدۀ ترا
بادا سیاه گشته به دود عذاب روی.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + کار، بی شغل، بدون شغل و پیشه، بی صنعت، (ناظم الاطباء)، بی سرگرمی، بی مشغولیت، غیرمشتغل بکاری، بی اشتغال به امری:
کشاورز و آهنگر و پای باف
چو بی کار باشند سرشان بکاف،
ابوشکور،
بکش هر که بی کار یابی به ده
همه کهترانند یکسر تو مه،
فردوسی،
دگر مرد بی کار و بسیارگوی
نماند بنزدیکیش آبروی،
فردوسی،
بهرسو که بی کار مردم بدند
به نان بر همه بندۀ او شدند،
فردوسی،
بی کار چرا چنین نشینی
با کارکنان شهر پرنور،
ناصرخسرو،
منشین بی کار از آنکه بیگاری
به زانکه کنی بخیره بی کاری،
ناصرخسرو،
چون بزمستان به آفتاب بخسبی
پس چه تو ای بی خرد چه آن خر بی کار،
ناصرخسرو،
گفتن ز من از تو کار بستن
بی کار نمیتوان نشستن،
نظامی،
مرکّب از: بی + کار، از اسم مصدر کاریدن، بدون زرع: بی کار و کشت، بی کشت و زرع، بی کشاورزی:
جهان دوزخی بود بی کار و کشت
به ابری چنین تازه شد چون بهشت،
نظامی، بدون دور، (ناظم الاطباء)
مرکّب از: بی + کار، جنگ، بی جنگ، بی نبرد، رجوع به کار شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
برابر شغل. مقابل عمل. حاجب بزرگ امیرعلی قریب... در پیش کار ایستاده، کارهای دولتی را راندن گرفت. (تاریخ بیهقی) ، پیش جنگ. بمیدان جنگ. بمعرکۀ کارزار: امیر برنشست و پیش کار رفت با نفس عزیز خویش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 113). با این مقدار مردم جنگ پیوست و به تن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
چای کارنده، کارندۀ چای، کشت کننده چای، زارع چای، آنکه چای کاری کند و در کشت و زرع چای اطلاع و بصیرت دارد،
لقب شاهزاده کاشف السلطنه که در زمان سلطنت مظفرالدین شاه میزیسته و هم او برای نخستین بار بذر چای را از کشور چین با خود بایران آورده و کشت چای را در کشور ایران و در اراضی گیلان بمرحلۀ آزمایش و عمل درآورده است، رجوع به کاشف السلطنه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جائی که مصالح فراهم آورده زیر عمارت انبار کنند. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
خادم، خدمتگزار، فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که ظرفهای مسین را سفید کند قلعی گر سفید گر، نیکو کار صالح، جوانمرد با فتوت، بی آزرم بیحیا شوخ، ریا کار متملق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم کار
تصویر کم کار
کسی که کم کار کند مقابل پر کار، کم تجربه ناشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپی یر
تصویر کپی یر
فرانسوی رو نویسی، رو نگاری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کاشی را در بنا کار گذارد، بنایی که در آن کاشی کار گذاشته شده: (جمیع دکاکین و خانات کاشی کار دو طبقه و حمامات ویران شده اجساد قتیلان تبریزی همچنان در کوچه ها و بیوت و بازار ها افتاده بود) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
دنباله دار. یا گندم و آرد پی دار. که ریع بسیار دارد صاحب ریع. یا گوشت پی دار. دارای قوت دارای پی و عصب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اثر پای بجای نگذارد کسی که رد پایش بجا نماند بی نشان: پی کور شبرویست نه ره جسته و نه زاد سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی کار
تصویر بی کار
کسی که شغلی ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمک کار
تصویر کمک کار
اییار یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی کار
تصویر بی کار
کسی که کاری ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
نوکر، پیشخدمت، کارپرداز و مباشر افراد بزرگ و محتشم، شاگرد نانوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کم کار
تصویر کم کار
((کَ))
تنبل، بی تجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاشی کار
تصویر کاشی کار
((~. گَ))
آن که کاشی را در بنا کار گذارد، بنایی که در آن کاشی کار گذاشته شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
خادم، خدمت کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسی کا
تصویر کسی کا
Whose
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سیاه کار، بدکار
فرهنگ گویش مازندرانی
دوا و درمان، پیچک صحرایی سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
شالی کار
فرهنگ گویش مازندرانی
از ابزار کشاورزی، ردیف کار
فرهنگ گویش مازندرانی